داستان د وم – گرگ مغرور

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 22
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 1566
بازدید سال : 7332
بازدید کلی : 176640

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 1566
بازدید کل : 176640
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات
مجموعه قصه هاي كودكان هندوستان
پانچا تانترا
2

داستان د وم – گرگ مغرور

بروايت : صلاح الدين احمد لواساني - بابا احمد


يكي بود و يكي نبود .
غير از خداي بزرگ و مهربان هيچ كس نبود .
سالها پيش ، در كنار جاده اي جنگلي ، روباه و گرگ بر سر اين موضوع كه چه كسي قدرتمند ترين موجود دنياست ، با هم دعوا مي كردند.
گرگ كه بسيار مغرور و خود خواه بود مي گفت : بدون ترديد من قويترين موجود دنيا هستم . هيچكس قدرت مبارزه با من را ندارد .
روباه كه جانوري باهوش و زيرك بود . به او پاسخ داد : اينطور كه تو فكر مي كني نيست. هرچنده حيوانات بسيار قويتر از تودر هم ين جنگل خودمان زياد است . اما حتي آنها نيز قويترينموجود دنيا نيستند.
گرگ با عصبانيت پرسيد : پس بنظر تو چه كسي قويترين است ؟
روباه آرام پاسخ داد : به نظر من مردي كه در نزديكي جنگل زندگي مي كند . پر قدرت ترين موجود دنياست.
گرگ عصباني تر ازگذشته گفت :اگر راست مي گويي او را به من نشان بده ، تا بتو اثبات كنم تو در اشتباهي و من قويترين موجود دنيا هستم .
در حالي كه گرگ و روباه مشغول دعوا بر سر همين موضوع بودند. از جاده كنار جنگل پيرمردي در حال عبور بود . تا چشم گرگ به اون افتاد رو به روباه كرد و پرسيد : اين همان مرد است؟
روباه پاسخ داد : نه، او پير مردي ضعيف و نا توان است .
مدتي گذشت ، گرگ پسركي را ديد كه در حال عبور از جاده جنگلي بود ، با اشاره به پسر از روباه
پرسيد. شايد اين همان مرديست كه مي گويي ؟
روباه لبخندي زد و گفت :او فقط كودكي است بي تجربه و بازيگوش، پس نمي تواند قدرتمند ترين موجود دنيا باشد . البته در اينده اينگونه خواهد شد . اما اكنون او شخص مورد نظر من نيست .
گرگ كه از حرفهاي روباه و ماندن در انجا خسته شده بود ، تصميم گرفت آن محل را ترك كند كه ناگهان سر و كله مرد شكارچي پيدا شد.
روباه رو به گرگ نموده و گفت : آمد، اين همان مردي است كه مي گفتم. او قويترين موجود دنياست.
گرگ كه تا آن روز با شكارچي روبرو نشده بود . آرام و بي صدا و از پشت بوته ها و درختان مدتي او را تعقيب نمود . تا اينكه فرصت مناسبي براي حمله به شكارچي بدست آورد. پس بي معطلي و با يك خيز بلند از پشت بوته ها بطرف او پريد .
اما از سوي ديگر شكارچي خيلي وقت بود كه متوجه حركت حيواني پشت درختان و بوته ها شده و كاملا مراقب حركات او بود ، بدون اينكه عكس العمل مشخصي از خود نشان دهد.
گرگ بي خبر از اين مطلب به طرف او خيز برداشت اما شكارچي بدون هيچ ترس و وحشتي او را در ميان هوا گرفته و محكم بر زمين كوبيد و بلافاصله با چوبدستي خود كه همراه داشت بر سرش كوبيد .
گرگ بيچاره كه وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود . با سرعت پا به فرار گذاشت و از آن محل دور شد .او در حال فرار با خود مي گفت :
" بدون شك شكارچي قدرتمند ترين موجود دنياست "
 

تعداد بازدید از این مطلب: 281
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود